نتایج جستجو برای عبارت :

لمس دوباره دستانت آرزوست

از این پس تمام گل های حسن یوسف مرا سمت تو خواهد کشید , حتی اگر تا همیشه آخر افکارم علامت سوال باشد! 

+ هرچی میگذره ماه دلبرتر میشه. ساعت 9:18 ها جذاب تر. الان دارم فکر میکنم مثلا درباره چیزایی که تو واژه نمیگنجه حرف نزنم کلا :|
+  Hayalin karşımda her an her zaman ....
عشق اونه که خود فزاینده ست، در بود... در نبود... که هر کار کنی، که هر کار نکنی، بیشتر می شه.
که دل کندن نتوانی و توانستن نخواهی!
که دلت هر لحظه ی نبودنش براش پر می زنه، که هر لحظه ی بودنش غنج می ره و پره از شادی...
که پختگی و حل شدن در عشقم آرزوست... :)
که پر زدن و پرنده ی آسمونِ آبیِ تو بودنم آرزوست... :)
.
.
.
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم، ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
قایقت شکست ؟ پارویت را آب برد ؟ تورَت پاره شد ؟صیدت دوباره به دریا برگشت..؟غمت نباشد چون خدا با ماست !هیچ وقت نگو ؛ از ماست که برماست !بگو خدا با ماست.اگر قایقت شکست، باشد! دلت نشکند! دلی را نشکنی.اگر پارویت را آب برد، باشد ! آبرویت را آب نبَرَد! آبرویی نبری.اگر صیدت از دستت رفت، باشد! امیدت از دست نرود ! امید کسی را ناامید نکنی.امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت، دستانت را که داری!خدایت را شکر کن. دوباره شکر کن !اگر چیزی به دست نداریم دست که داریم
داشتن مسئله‌ی اصلی نیست. داشتن "آنچه که نیست" میچسبد. نمونه اش همین خنکای شب های تابستان است که حسابی خر کیف میکند آدم را. برعکس خنکای پاییز.
پ.ن:
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست
(مولانا)
این شعر از مولوی (مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شماره  ۴۴۱) است و مولوی شاعر ترک بلخی است که در سال ۱۲۰۷ میلادی متولد شده است. همه این شعر را به اتفاقات دلخواه خودشان پیوند می زنند. اگر ما به یک موضوع بد نسبت دهیم می گویند افترا و تهمت به شاعر است در حالی که خود شعر در حال کلنجار و بنوع خاصی پرستش گویش شمس تبریزی ترک زبان بوده است.  البته شاعراعتراف می کند که چشمش به دهان شمس تبریزی بوده و این بهانه سرودن شعر او بوده است مانند مرد عاشق که ذهنش د
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوسترقصی چنین میانه میدانم آرزوست

31 خرداد سالروز شهادت شهید چمران
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
دانلود کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
ادامه مطلب
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا من ماهیم نهنگم عمانم آرزوس
در چشم خسته‌ام خواب ارچه آرزوستخفتن چه باشدم در جلوه‌گاه دوست بلوای اندرون رخصت نمی‌دهدبیدار مردمک از مردمان اوست قلبم که دیرگاه بی‌واژه می‌تپیدچون شهد او چشید دائم به گفتگوست این کیست جامه‌ام صد گونه می‌دردهر گونه می‌رود فارغ ز جستجوست از آب دیده‌ام شرمی چه بایدمچون خود حضور او ناموس آبروست از جام کهنه‌اش نوشم به هر دمینقشش چو باده‌ای، جانش یکی سبوست خنجر کشد مرا فارغ شوم ز خویشاین گونه یار هم، این گونه هم عدوست در پیش چشم او ا
برای من همیشه کوتاه کردن مو مثل یک شروع دوباره است. وقتی که موهات رو کوتاه میکنی یعنی اینکه داری به خودت فرصت یک رشد دوباره رو میدی. برای همین از دوران کودکی عاشق کوتاه کردن موهام بودم. وقتی که موهاک رو کوتاه میکردم توی آینه خودم رو نگاه میکردم و به خود جدیدم سلام میکردم و براش آرزوی موفقیت میکردم.برای چندمین باره که میبینم چیزها به خوبی پیش نمیرن، دوست دارم برطبق رسم همیشگی موهام رو کوتاه کنم و یک فرصت دوباره به خودم بدم.
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا من ماهیم نهنگم عمانم آرزوس
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا من ماهیم نهنگم عمانم آرزوس
شاید به تو حسی دارم و بی رحمانه در حال انکار آنم
شاید علاقه ای به من داری و هزار و یک اما و اگر در ذهنت می چرخد
شاید هیچ کدام از ما این حس غریب اما آشنا را جدی نگیریم
یا شاید در حال حاضر همین احساسات، بازی و واکنش هورمون هاست
اما اگر روزی رسید و دستانت در دستانم بود، اگر روزی نوشته هایم را میخواندی، اگر روزی فرا میرسید که کنارم قدم برمیداشتی دوست دارم برایت تعریف کنم:
"امروز بعد دیدنِ دوباره ات پس از روزهایی که برای من بمثل سالها گذشت، دوباره دل
بسم الله
کلا از اسم حمزه خوشم می آد... 
هم مفهوم سنگینی داره و هم اسم فردی بزرگ در اسلامه
و هم واژه های ساده داره
اصلا یه معصومیت و اقتدار خاصی داره این اسم حمزه
شاید ابوحمزه هم را به این خاطر دوست دارم
حمزه کلا برام ایستگاه برگشت به نقطه شروع دوباره است
هر وقت درجا می زنم به حمزه و کمیل رجوع می کنم برای بازگشت به دامن خدا
برای زیر نگاه خدا بودن... 
حمزه بودن هم آرزوست
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوسترقصی چنین میانه میدانم آرزوست

31 خرداد سالروز شهادت شهید چمران متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


ادامه مطلب
آه ای چلچله ها
خبر آرید مرا
خبر آرید ز کوچیدن آن کفتر تنها از باغ
آن کبوتر که پرید
از سر شاخه ی آن سرو بلند
و دگر بازنگشت...
*********
هان،
برگ برگ درختان این سرزمین
شیدای من اند
و همانند تو که دوستم داری
دوستم دارند
********
کابوس بود انگار
دستانت در دست دیگری 
و من گریان
**********
برخیز
ای ستاره قطبی
شب،
روزگارِ شهرِ مرا تیره کرده است
این شهر مانده یکسره تنها
بی کورسوی شمعی و بی نور شب چراغ
برخیز
ای ستاره قطبی
برخیز و چشم شب بِدَرآور
با نورِ خویش قاتلِ شب ب
بی تو عذابیست خنده هایی که به روی صورتم همچون نقابیست
کار من عشق است و کار چشم تو خانه خرابی
چشمانت آرزوست از سر نمی پرد
تو را ز خاطرم کسی نمی برد
به خاک و خون کشیده ای
مرا ز من بریده ای، مرا
به دل نشسته ای چه کردی با دلم
به گل نشسته ای میان ساحلم
به خاک و خون کشیده ای
مرا ز من بریده ای مرا
 چشمانت آرزوست / ایهام
انسانم آرزوست ... 
 
اینکه با کسی هم نشین بشی، هم کلام بشی 
که واقعا بی عقده باشه ..
خیییییلییییی کم پیدا میشه ..
یه جورایی در جهنمی تخفیف داده شده زندگی می کنیم ..
ارتباط که با خدا خوب بشه .. دیگه اینقدر توی این دنیا اتصالی و قطعی نداریم 
آدما حب و محبوبشون یکی میشه
و خیییییلیییییی از مریضیهای درونشون درمان میشه 
دست‌هایت هست، صدایت هست، گرمایت هست، لبانت را می‌شنوم که کلماتِ شعر را به زیباترین شیوه‌ای که شنیده‌ام معنا می‌کنند. می‌دانی، من شاملو را با صدای تو می‌خوانم، هربار. صدایت در کلماتت می‌پیچد، کلماتت در سرم می‌پیچد و صدایت و کلماتت دلتنگی‌ام را بیشتر می‌کند. 
نفس‌کشیدنت را دوست دارم. نفس‌هایت معنای آرامش‌اند. نمی‌دانم شب‌ها چگونه بدونِ نفس‌هایت خوابم می‌برد. لابد بی‌هوش می‌شوم، وگرنه بدونِ این‌که گرمیِ نفس‌هایت گردنم را نواز
از بینِ همه ی بد ها، من بدترینشونم...
و چشم هات، خوبترینِ خوبی هاست برای منِ بد.
نگاهم میکنند وقتی نگاهی درگیرِ روز های زندگیم نیست. 
و دستانت، وقتی در دستانم قفل میشود و مرا تا آخرِ دنیا همراهی میکند. چقدر وجودت، در کنارِ وجودم به هم میاید..
و چقدر این روز ها با سازِ دلم کوک است..
 
دلم هوای تو دارد.. نگاهت.. صدایت.. لبخندت..  وجودت.. بخار روی شیشه ی عینکت.. دستانت... لبخندت.. سپیده‌ی روشن چشمانت.. بوت.. بوت... بوت.... بیا و بگذار این آخرین نوشته ای باشد که برای نبودنت می نویسم.. خسته ام و دلتنگ.. چشمانم به در است.. گوش هایم را تیز کرده ام.. پس کی.. پس کجا باز دوباره تو را خواهم دید؟ آیا یک بار دیگر برای من خواهی خواند؟ که من بعد از هزار سال...؟ دیگر با صدای که آرام بگیرد این قلب خسته و تنها و فسردهی من؟.. دیگر چه کسی صدا کند مرا که نازنینم
امروز اربعین شهدای کربلاست، آن آزادگانی که در برابر دهر و ابرقدرت‌های آن روز تسلیم نشدند، آزادانه زندگی کردند، و آزاد و پرافتخار به لقای پروردگار خود نایل آمدند.در آن روزگار سلطه‌گران جبّار می‌خواستند همه‌ی نفس‌ها را در سینه خفه‌کنند، همه‌ی آدم‌ها را به زیر سلطه‌ی خود به اسارت بکشند، و با پول و تهدید به‌قتل و شکنجه، همه را وادار به سکوت و اطاعت‌کنند، آن‌جا حسین بن علی علیهما السلام وارث والای ولایت و نبوت، فرزند برومند علی و فاطمه
در وصف تو باید تأمل کرد
شاید کمی را دستیابی کرد
"آن قدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد"
آن قدر خوبی و عزیزی که
باید کفن را هم برایت آسمانی کرد
آن قدر داغت سخت و مشکل بود
سال عروجت، سال غم ها کرد
آن قدر بعدت فاطمه (سلام الله علیها) تابید
زهرات (سلام الله علیها) را، امّ ابیها کرد
به نام خدایی که در این نزدیکی‌ست
 
« َنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ [1]؛ ما از رگ گردن به شما نزدیک‌تریم»
تو همیشه نزدیک بوده‌ای... و هستی!
این منم که گم شده‌ام...
 
دلم تنگ است... تنگتر از هر زمان دیگری... تنگِ تو... تنگ لحظه‌های خلوت با تو...
دستم را بگیر در دستانت مهربانت و یک لحظه رهایم مکن،
بدون تو پوچ و بی‌پناهم...
اینجا درون من کسی به انتظار تو نشسته است، و تاکنون میخواستم بیایی تا آلامم را تسکین بدهی، یا "آمالم را به من برسانی..."
دیگر وقتش رسیده که بیاموزم تو را برای خودت دوست داشته باشم،و دریابم بزرگترین آلام نبود شماست 
و آمدنتان زیباترین آرزوست
عالیجناب میخواهم شما را برای خودتان بخواهم
تو مسافر عشقی و من هر دم در یادت.
فکر کردن به تو، چنان در بیداریم جاریست، که هر لحظه حضورت را احساس میکنم.
چشمانم را هم که میبندم، کنارمی.اما اینبار پر رنگ تر.زیباتر. ملموس تر...
این پاییز فقط دستانت را کم دارد تا کوچه های باغ فردوس را قدم بزنیم و کنار کوچه ی دلبر عکسی به یادگار بگیریم و من از این عشق سرمست شوم و انتظار باز دیدنت را هرچه طولانی، هرچه بیشتر بکشم...
 
به محبتت محتاجم دستانت را دوست دارم زندگی بخشی رودخانه را به یادم می آورد و طراوات برگ سبز کاج اگر بدانی چگونه به تو می اندیشم خودت را نیز نخواهی شناخت این هنر من است که به واسطه ی تو بدان آراسته ام , حتی اگر زیبا نباشی زیبا وصفت می کنم , چنان که کسانی که تو را ندیده اند هم دوست دارت شوند از من تشکر نکن در واقع این هنر توست که من را هنرمند کرده ای ... #الهام_ملک_محمدی
- یکی از موهبت هایی که به یه آدم خدا می ده اینه که مردم دست از سرش بر دارن یه مدتی!
 
- آنم آرزوست... خصوصا از supervisor بی درک و کنترلگر.
 
- بدون پول چجوری می شه زندگی کرد؟ اگه بدونم دیگه چیزی از زندگی نمی خوام! (مگه می شه دیگه چیزی نخوام؟، شایدم شد.)
 
- توی دنیای ایده آل، هر کسی هر کاری دلش بخواد می کنه. پولم همه دارن یا به عبارتی پولم لازم نیست.
گفت سعدی مصرعی ، این بس نکوست # دوست آن باشد که گیرد دست دوست
این سخن اکنون چه بی معنی شده # یا که این سان گفتمان در عصر اوست
مردمان اینک ملون گشته اند # می کنند از کله ی هر دوست پوست
دست کس را گر نمی گیری مگیر # اینچنین رفتار خنثی از چه روست
بخت بد را منتظر گشتی به دوست # غیبت و تهمت تو را یک گفتگوست ؟
خورده ای از سفره اش صد من نمک # چشم بر هر لقمه انگاری که موست
گرجی از دنیا تو خود تنها برو # همره یکرو فقط یک آرزوست
 
خداوند با دستان تو دست انسان گرفتاری را گرفته است ،وقتی دست افتاده ای را میگیری و لبخند را مهمان قلبش می کنی ؛و این چه زیباست.نازنین ، دستانت نورانی و بوسیدنی شده اند ...
#خیریه_آبشار_عاطفه_ها#شعبه_علمدارکربلاداراےپروانه مجوز ملے از وزارت کشور با شماره ثبت 2310نـیازمندان منتـظر مهربانے اندبانڪ ملی:۶۰۳۷۹۹۱۸۹۹۹۴۷۳۸۰آدرس :مشهد,بلوارابوطالب.بین ابوطالب۱۵و۱۷.شعبه علمدارکربلا☎️شماره تماس:۳۷۱۲۶۹۸۰@aytamabsharatefeha11
آن‌جا ایستاده بودیم. دستانت سرد بودند و دستان من گرم و چشمانت خیس بودند و چشمان من نه. گفتی:« دست‌هاش، ببین دست‌هاش رو.» و من خیره به دست‌ها ماندم، به آن که رو به پایین بود و آن که رو به بالا. پابه‌پا می‌کردی و دستانت را به پالتویت می‌ساییدی تا گرم شوند و من از خودم می‌پرسیدم مگر دستان من گرم نیستند تا دستانت را گرم کنند؟ دستت را در جیبت کردی و مشغول چرخاندن آن کارت شدی. از این که مچت می‌چرخید، می‌فهمیدم. گفتی:« چشم‌ها.» و چشمان من دور گشتن
امشب، بر خلاف بقیه شب ها، غیر رسمی است! مثلا برعکس شب قدر ... شب قدر کلی اعمال دارد، کلی تشریفات و از این چیزها ... اما امشب ... فقط برای دو نفره های عاشقانه بنده-خدایی است ... امشب فقط برای این است که تا صبح بنشینیم جلوی خدا شعر بخوانیم ... فال بگیریم ... گریه کنیم، بخندیم، دوباره گریه کنیم ... امشب وقت خوبی ست که دلمان محکم برای آرزوهایمان بکوبد و این تپش ها را یواشکی توی گوش خدا بگوییم ... و خدا هم که بخیل نیست! هنوز گفتنمان تمام نشده می خندد ... و همین خند
 
 
و تو نمی دانی گم شدن با بار معنایی دور شدن از هر چه آشناست و پناه گرفتن در کنجی و فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن جوری که خیال کنی تا جواب سوالهایت را پیدا نکنی تا ابد گم شده آن گم شده با بار معنایی دور شدن از هر آنچه آشناست هستی.
 
 
 
اول. بیا یک بعدازظهرِ آفتابی بگریزیم. روزی پس از باران، درحالی‌که کسبهٔ بازار با کسالت توی دکان‌هایشان نشسته‌اند از جنوبِ شهر خارج شویم. برویم و برویم تا به دریا برسیم. فکر می‌کنم که دریا شروعِ آرزوست.
آخر. بیا نیایستیم، راه‌های نرفته صدایمان می‌کنند. 
سلام.
خسته نباشید دوباره!!!
منم برگشتم دوباره!!!
هنوزم منتظرم دوباره!!!
دوباره،دوباره،دوباره!!!
خب امتحانا هم تمام شد و تابستون تقریبا آزاده و فعالیت دارم.(اما بازم به همون شرط همیشگی:بازدید از وب،ارسال نظر و...)
اخرین مطلبم برای بهمن بود که یه نظر سنجی گذاشتته بودم و تا الان فقط نه تا نظر داده شد.
برای همین اعصابم خیلی خورد بود و دوباره بلاگ رو ول کردم.
اما الان دوباره برگشتم و تا چند روز آینده هم یه نظر سنجی می ذارم و ایشالا یه هدیه ای هم در نظر می
یازده اردیبهشت باشد به نام کارگر # باید اینک ایستاد در احترام کارگر
بوسه باید زد به دست و روی او # شعرها باید سرود اندر مقام کارگر
زخم ها دارد به روح و هم به تن # سعی ها باید شود در التیام کارگر
امنیت در شغل او را آرزوست # وضع آیا می شود روزی دوام کارگر
سالها طی کرده با فقر و کساد # می شود آیا جهان روزی به کام کارگر
از رکود و بستن کارخانه ها # اوج بیکاری شده هم ازدحام کارگر
گرجی از روز ازل تا انتها # افتخارش بوده باشد او غلام کارگر
#دیوارنوشت
+مجالس

ای ترک جان نکرده و جانانت آرزوست زُنّار نابریده و ایمانت آرزوست در هیچ وقت خدمت مردی نکرده‌ای و آنگه نشسته صحبت مردانت آرزوست
 
*ابوسعید ابوالخیر

 


متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.


موسیقی بی‌کلام - سینا ب
اینو شنیدین هر انسانی یه داستانی برای زندگیش داره؟؟؟
من زیاد شنیدم!!!
ولی دوست دارم ازشون بپرسم... 
واقعا!!!
داستان داریم تا داستان
بعضی داستان ها ارزش شنیدن نداره 
بعضی ها هم اصلا ارزش گفتن هم نداره
ولی خوش بحال اونی که یه داستان جذاب برای خودش داره
از اون داستان ها که فیلم ها رو از اون می سازن
مثله خیلی از شهدای انقلاب اسلامی 
از این داستان ها هم آرزوست
در جهان عشق سلطانت کنم،
آنچه خواهی، جان من، آنت کنم.
جا دهم در مردم چشمم ترا،
تا ز چشم غیر پنهانت کنم.
ریزی باران ملامت بر سرم،
بوسه باران، بوسه بارانت کنم.
 چیده گلهای مراد خویش را،
دسته-دسته زیب دستانت کنم.
پردة دل کرده پای انداز تو،
در دل و در دیده مهمانت کنم.
روز مرگم تو میا، شرمند ه ام،
چون ندارم جان، که قربانت کنم.
 
زیادی خوب بودن خوب نیست 
زیادی ڪه خوب باشی شڪننده تر می شوی...
با هر قدرناشناسی دلت ترڪ بر میدارد، می شڪند...
تڪه های شڪسته را در دستانت می گیری...
نگاه میڪنی به نتیجهٔ زیادی خوب بودنت!
زیادی خوب بودن خوب نیست 
زیادی ڪه خوب باشی به زیادی خوب بودنت عادت می ڪنند...
آن وقت ڪافی است ڪمی بد شوی
همه گمان می ڪنند زیادی بدی! 
سیمین بهبهانی
نباید دلتنگت باشم اما هستم، نباید به چشمانت فکر کنم اما می‌کنم، نباید آهنگ صدایت را به‌یاد بیاورم اما می‌آورم، نباید لبخندت گاه و بی‌‌گاه جلوی چشمانم جان بگیرد اما می‌گیرد. چرا این‌گونه زنده‌ای در من؟ هر شب فغانم به آسمان می‌رود از دست خاطراتت. نمی‌توانم فراموشت کنم، نمی‌توانم دنیا را بدون تو به‌یاد بیاورم، نمی‌توانم به دست‌هایت فکر نکنم. دارم دیوانه می‌شوم بدون تو؛ دارم کم می‌آورم، دارم هلاک می‌شوم از دلتنگی. بیا و به من بازگرد
حلقه بازوهایت را از دور گردنم بردار...گناهانت را هم!
نمیخواهم دوباره داستان آن سیب لعنتی را تکرار کنی...و معرکه بگیری که وسوسه من بود دلیل این هبوط...
بس است...
حوا صدایم نزن...
من لیلی ام...
لیلی دور ...
لیلی ناتمام مانده...
‌..همان که آنقدر ها به دل نمی نشست...همان که هرکس اورا میدید میگفت جمع کن بساطت را با این عاشق شدنت...
اصلا نه ...
من لیلی نیستم...
چه لیلی باشم چه حوا...یا گناهت ...یا خونت ...آویز گردنم میشود...
بگذار دلم را از محاصره دستانت دربیارم...
من ...م
گذرگاه
دنیا را ساده باید دید
عشق را رهگذر باید دانست
و خزان را باید نفرین جغدی شوم خواند
در آن شب بارانی
آتشی چنان بر پا شد
که باران را ربود
و مرا سوخت که سوخت. 
****
و کنون؛
خاکسترم را بر باد می دهند. 
مگذارید، مگذارید!
دل سوخته ام اما روشن تر است!
مثل آن دانه ی برف
مثل آن سراج زرد
مثل نوری در خزان
چه توانیم کرد؟ 
چه توانیم گفت؟ 
هیچ...هیچ...بیهوده.‌‌‌..بیهوده..‌.
****
دوباره آن حسِ دلگیر گل کرده است. 
دوباره چنگ بر حلقم می زند. 
دوباره آن حس..‌.
دوباره
نه جیک جیک مستانت نه سردی زمستانت
رجوع کن به دستانت
چه روزهای بسیاری که ظلم ها روا کردی
به دستهای بسیاری
شبانه مرد گاری چی به خانه میکشد خود را
اگر که مادیان خسته اگر طناب هم پاره
درون مرد همواره کشیده میشود باری
ادامه مطلب
خدایا خدایا پس تو کجایی ؟من کجای کار اشتباه کردم که دستانت را از من دریغ کردی ؟خدایا من کجای کار اشتباه کردم که دیگر تو را در قلبم احساس نمیکنم ؟خدایا من کجای کار اشتباه کردم که دیگر "الا بذکر الله تطمئن القلوب" هم به دلم آرامش نمی دهد؟خدایا من کجای کار اشتباه کردم که مسحق چنین مجازاتی شدم؟هر چه بیشتر نشانی تو را می جویم کمتر به مقصد می رسم و گم می شومدر خلوت من هیچ کس نیست .........خدایا آرام کن این دریای طوفانی دلم راقایقم دارد غرق می شود ،آخر تح
دانلود آهنگ جدید ایهام به نام چشمانت آرزوست با لینک مستقیم + پخش آنلاین
Download New Music By Ehaam Calle Cheshmanat Arezoost
 

برای دانلود این آهنگ ادامه مطلب رو کلیک کنید 


دانلود ،
موزیک ،
دانلود موزیک ،
دانلود آهنگ
 ،
دانلود آهنگ جدید  ،
موزیک جدید ،
آهنگ جدید ،
دانلود موزیک جدید ،
دانلود مداحی ،
دانلود نوحه ، نوحه ،
دانلود نوحه جدید


ادامه مطلب
اون یکی داره حرص میخوره که لباسی که فردا باید آماده تحویل معلمش بده خراب شده و انواع راه حلها رو زیر و رو میکنه برای اصلاحش...
این جغله نشسته باهر حرکت میگه آفرین!
چه جالب!
منم دوس دارم بزرگ شدم خیاط بشم!
و لباس باخنده و قربون صدقه درست میشه
و من فکری ام
خدایی گاهی به اندازه یه بچه شش ساله اصول همدلی و تشویق یه آدم شکست خورده رو نداریما!
هزار سال پیش 
شبی که ابر اختران دوردست 
می گذشت از فراز بام من 
صدام کرد
چه آشناست این صدا 
همان که از زمان گاهواره می شنیدمش
همان که از درون من صدام می کند 
هزار سال میان جنگل ستاره ها 
پی تو گشته ام ...
ستاره ای نگفت کز این سرای بی کسی 
کسی صدات می کند!
هنوز دیر نیست 
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست 
عزیز هم زبان 
تو در کدام کهکشان نشسته ای ... 
 
× هوشنگ ابتهاج - همزاد 
× شعر جدید جناب سایه ، بخش هایی از این شعر باعث می شود نفس آدم بگیرد
× شبی دیگر
کلافگی، سردرگمی، شلوغی و بی‌نظمیِ درونی...
به دنبال راهی برای فرار، سکوتی از اختیار...
 
چشم‌آذر می‌نواخت و من می‌شنیدم
او می‌نواخت و من می‌خندیدم :)
می‌نواخت و می‌رقصیدم....
 
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست...
نه!
گوشی نوای آذر و گوشی سکوت عشق
رقصی چنین جدای رقیبانم آرزوست....
 
رقصی آزاد از چهارچوب و قاعده
رقصی بدون مرز، از جنس لوده
 
آروم شدم؟
نسبتا
منظم شد ذهنم؟
نه زیاد!
 
------------------------
پ.ن.1: ناصر چشم‌آذر، ب
بگرفته عشق، ما را؛ ملک وجود و آنگه؛
عقل آمده که :ما نیز هستیم کدخدائی!
....
از دور دیدمش خِردم گفت :دور از او
دیوانه میکند خِرد دوربین مرا‌.‌‌‌..
....
اگر هلاک خودم آرزوست ...منع نکن
مرا که عمر چنین در ملال میگذرد
‌‌‌‌‌....
برفت دوش خیالش ز چشم من ،چه کند؟
مقام بر لب دریا نمیتواند کرد‌‌‌‌...
....
تاراج کرد دین و دل از دست عاشقان
سلطان نگر!که مایه مشتی گدا ببرد!
....
هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال
درد سهلست گر امید دوائی باشد
 
+همه ابیات از عبید زا
همیشه کسایی که ارتودنسی می کردن رو مسخره می کردم می گفتم 
نگاه کن چقدر زشته دندوناشون شبیه گراز شدن =/ تا اینکه خودم عضوی
از اون گرازا شدم‌. الانم یه ساعتی هست از دندون پزشکی بر می گردم. 
تو این یه سال ارتودنسی خیلی به دندون علاقمند شدم 
دانشگاه مورد علاقمم که شیراز =)
دیگه این یه سال قول دادم تموم بهونه ها رو بذارم کنار که پشیمونی 
نمونه برام.
یک بار برای آخرین بار به خاطر یک راه برای یک هدف 
دندون پزشکی شیرازم آرزوست 
وقتی تو باشیزندگی برایم زیباست ؛ عاشقی برایم با معناستوقتی تو باشیقلبم بی آرزوست ، ای تنها آرزوی من در لحظه های تنهاییوقتی تو عزیز دلم باشیهمدمم باشیسر پناهم باشیطلوع آفتاب برایم آغاز یک روز پر خاطره دیگر با تو استتو هستی ، برای من هستی ، تا آخرش همه هستی ام هستیحالا من هستم و یک عشق پاک در قلبم !وقتی تو باشیعشق در وجودم همیشه زنده است
بسم رب محی الاموات  شنیدم وارد مسجد شدید دیدید ابن ملجم(لعنت الله علیه) دمر خوابیده بیدارش کردید که نماز بخواند
بابایی دخترت هم خواب است  یک خواب عمیق خوابی از جنس غفلت...
باور نمیکنم بیدارم نکنید باور نمیکنم دریای بیکران مهربانی شما شامل حالم نشود
باور نمیکنم رهایم کنید چه کسی دلسوز تر از پدر برای دختر؟؟
بابا علی جانم
+فهمیدم شماره اسمم به ابجد برابری میکند با اسم محی الاموات 
زنده کننده مردگان.من هم خوش خوشانم شده و به فال نیک میگیرم انگا
ای تو آن که صدای گریه ات حتی در سکوتِ مرگبارِ شب به گوشِ کسی نمی رسد؛ای تو آن که نگاه ها از تبرک به چهره ی مقدست محروم اند؛در کدامین قبه ی متبرکه به انتظار برخواستن بانگِ ظهورت نشسته ای؟در کجای آسمان با خدایمان برای ما دعا می کنی؟در کدامین شب از حوالیِ بی خیالیِ ما گذر کرده ای و گردِ پاکِ محبتت را بر دامان ما نشانده ای کِ اینچنین مجنونِ رایحه ی بهشتی ات شده ایم؟کجای زمان برای ما دستانت را به سمتِ خدا گرفته ای کِ در دل شب نامت بر قلب هایمان درخش
خاک در قنبرم، حیدری ام حیدریریزه خور این درم، حیدری ام حیدریرزق به دستان اوست، ساقی و صاحبْ سبوستمست میِ کوثرم، حیدری ام حیدریاز دم قالوا بلىٰ، با کرم مرتضیفاطمه شد مادرم، حیدری ام حیدریاصلِ اصول خداست ، نفسِ رسول خداستشیعه ی پیغمبرم، حیدری ام حیدریبه چه مبارک شده، با خط خوش حک شدهبر روی انگشترم، حیدری ام حیدریمِهر علی منجلی است، حجت سید علی استپشتِ سر رهبرم، حیدری ام حیدریهرکه بپرسد مرا، کیست تو را ناخدا؟نام علی می برم، حیدری ام حیدریرا
کاملان از دور نامت بشنوند 
تا به قعر تارو پودت در روند 
بلکه پیش از زادن تو سالها 
دیده باشندت به چندین حالها 
از دیدگاه مولانا ، انسان کامل دارای مشخصات زیر است : 
- انسان کامل و بزرگوار ، همواره جویای حقیقت است و از بیان حقیقت ولو آنکه مخالف نظرات و افکار جامعه باشد ، پروائی ندارد . 
- قول و فعلش صریح است .زیرا بی اعتنائی به دیگران به او اجازه می دهد که صراحت داشته باشد .
- او دوستدار بیان حقیقت است جز در بعضی موارد که در خطاب با طبقات مردم ،لحن
کتاب صوتی زندگی خود را دوباره بیافرینید 
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کتاب صوتی کامل زندگی خود را دوباره بیافرینید - فایل ساfilesa.ir › کتاب-صوتی-کامل-زندگی-خود-را-دوباره-بیاف۲ آذر ۱۳۹۸ - کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید به قلم جفری. ... همچنین دکتر یانگ در نوشتن کتاب «مقایسه اثر بخشی شناخت درمانی در مقایسه با داروهای ضد ...
دانلود کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید » کتابخانه ...pdf.tarikhema.org › ... › دانلود کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید۲۵
همه‌چیز تند و تند و تند می‌چرخد.. می‌گذرد.. تمام می‌شود.. تو نیستی دیگر که دوشادوش‌مان باشی.. تو آرام و مهربان و در سکوت مطلق به‌خواب رفته‌ای.. هیچ‌چیز نمی‌تواند آرامشت را بگیرد.. می‌روی.. می‌روی و ما را با هزارهزار خاطره تنها می‌گذاری.. خاطره‌ی روزهای خاله‌بودنت، مادری کردنت، خاطره‌گفتنت، از تهِ دل خندیدنت.. چه‌طور فراموشت کنم که خانه‌ات، خانه‌ی خاطرات کودکی‌مان بود. دستانت، گرم و مادرانه.. نگاهت، آرام.. مهربانی‌ات، دریای بی‌نهایت
بخشش ماه مبارک هرشبی را آرزوست/بنده مومن سحرها معرفت راجستجوست/در تکاپوی عبادت روضه رضوان طلب/وقت اخلاص وپرستش لحظه ای درکوی دوست/عشق پاک آل احمد دروصال ایزدی/رحمتی داردفراوان تامقیم کوی اوست/زمزم اشک بصیرت فتح راهی تابهشت/قلب انسان باولایت دائما درشستشوست/انس باقرآن نماید پاکی اعمال را/شیعه با آیات ایزدلحظه هادر گفتگوست/اوج این ماه مبارک همدم مهدی شدن/دل سپردن برولایت بهرشیعه آبروست/
برای تو مینویسم ، برای تویی که مرا از یاد بردی
برای تویی ک خاطرات شیرینت عمیق ترین زخم هارا ب قلبم میزند
برای تو مینویسم تویی که تماما خاطرات شیرین بودی و من اکنون کوهی از غم و دردم
من در این تاریکی با تن و روحی خسته و قلبی سرشار از زخم زمانه برایت مینویسم
مینویسم از لحظه ای که کاش دوباره پیامی و حرفی نزده بودی ، پیام تو یک طرف و شروع جنون من طرفی دیگر 
مینویسم از تو برای تو 
مینویسم از نرمی دستانت ،از مهربانی قلبت ،از هوش و تیزبینی چشمانت 
مین
شده از چشم کسی سست شود دستانت؟
یا که از دیدن او لزره بیفتد جانت؟
شده در شهر خودت مثل غریبی باشی!
به تمنّا برسد قسمتِ آبت ؟نانت؟
شده با درد شبی همدم گریه بشوی؟
یا که یک زخم قدیمی بکند گریانت؟
شده یک خاطره ات زخم جدایی باشد
که به ذهن آوری و رود شود چشمانت؟
روز و شب مُردم و در خاطره ها در حبسم!
شده یک خاطره عمری بشود زندانت!؟
پارمیدا مقیسه
 
بسم الله الرحمن الرحیم
حسین اقیانوس چشمانتنور الله ست ...تو را بدین سان دوست میدارم ای طلیعه ی زیبایی هامن تفسیر کهیعص را از سجده ی عشق تو دریافتم ...آغوش دستانت فقط زیبنده ی فرشته شهادت ستتو با من چه کردی حسین !!!هزار وچهارصد سال ست که در انتظار نرگس تو هستیم ...
 
به یاد سید شهیدان اهل قلم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم وأهلک اعدائهم الاجمعین 
به خانمش گفته بود "اگه رفتی سونوگرافی و معلوم شد دختره یه راست برو خونه‌ی بابات!" اول گمان می‌کردم شوخی بی‌مزه‌ای بیش نیست ولی بعد معلوم شد کاملا هم جدی‌ست.هربار پرسیدند" فلانی دوست داری بچه چی باشه؟" می‌گفت "پسر باشه،دو سر باشه" و می‌خندید.
آخر هم همین شد، بچه که به دنیا آمد ۴ کلیه داشت که هیچ‌کدام هم درست کار نمی‌کرد، از همان اول قلبش سوراخ بود، تا همین امروز که ۷،۸ ساله است دوبار عمل کرده و اینبار دفعه‌ی سوم است، چشمش هم درست نمی‌بیند
همسایه مان برایمان نون خامه ای آورده است می گوید پسرش داماد شده است.کل آپارتمان صدای کف و کل می آید باورم نمی شود!نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت.پسر همسایه سال هاست که درگیر درد اعتیاد است.چند روزی می شود که با قرص و شربت دوام آورده است!و حالا خانواده آستین برایش بالا زده اند.نه اینکه دخترخانوم نداند نه اتفاقا خوب میداند.
 یک چیزی ته گلویم آزارم می دهد میروم جلوی آیینه به تصویر دختری که زیر چشمانش گود افتاده و صورتش را اشک پوشانده خیره میشوم.
ن
نیمکت عشق:
تقدیر صنوبرها
مرگ نیست
نیمکتی است 
که عشق می‌فهمد.

پنجره:
افسردگی مزمن گرفته است
پنجره!
سال هاست
تنها خاطره اش
غروب آفتاب است.

انتظار کشنده:
کشنده تر از گلوله 
نبودن تو است 
وقتی 
تمام روزهای سال را 
به انتظار نشستم و نیامدی!

کابوس نیامدنت:
دوستت دارم هایت
کهنه شده اند
رد پایت روی سینه ام 
سنگینی می کند 
و کابوس نیامدنت سالهاست  
بی خواب کرده،
شبهایم را.

زمستان رفتنت:
- با قلبی مالامال از درد، تقدیم به شهید ناصر دورویی.
حتی شکوف
دلم برای دستانت تنگ شده، 
برای شیوه‌ی قلم به دست گرفتن‌ات،
برای شعر از بر خواند‌ن‌ات، 
برای ابرو بالا انداختن‌ات به وقت حظ، 
برای آن‌وقت‌ها که به داشتن ما پز می‌دادی، 
برای اغراق شیرینت وقتی از ما سه تا تعریف می‌کردی، 
برای قد بلندت، برای شانه‌هایت،
برای قدم‌های سریعت، 
برای نگاه عاشقانه‌ات وقتی قرمز می‌پوشیدم، 
برای سلام‌های بلندت، 
برای حظی که از شنیدن صدای مرضیه می‌بردی، 
برای هدیه‌ی ناغافل خریدن‌هایت برای مامان،
برای یک
چقد وصفش شبیه حال این روزامِ...
دوستت دارم و نگرانم روزی بگذرد
که تو تن زندگی ام را نلرزانی
و در شعر من انقلابی بر پا نکنی
و واژگانم را به آتش نکشی
دوستت دارم و هراسانم دقایقی بگذرند،
که بر حریر دستانت دست نکشم
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم
و در مهتاب شناور نشوم
سخن ات شعر است
خاموشی ات شعر...
و عشقت آذرخشی میان رگ هایم
چونان سرنوشت....
#نزار_قبانی
واقعا أدم نمیدونه عشق اتفاق افتادنش خوبه یا نیفتادنش!
کدوم بهتره!؟ 
دوباره و دوباره دعوا
دوباره بحث
چرا تمومی نداره؟؟؟؟
واقعا مشکل از کدوممونه؟؟؟
من که راستشو گفتم نباید اونطوری میکرد
خیلی راحت میتونستم ازش پنهون کنمو نگم و هیچ اتفاقی نیوفه!!
ولی منه احمق
منه بیشعور بی سیاست
دوباره بهش گفتم
حقم بود واقعا
ولی دیگه نمیرم منت کشی
به درک خسته شدم دیگه
یدونه روحیه میدی
ولی بعدش با 5تا کارت قرمز اخراجم میکنی
دوباره سیر میشم از دنیا
ولی نه
دیگه بسه
بسمه واقعا
امروز سیزده بدر بود
تا تونستم خوش گذروندم
تا تونستم رقص
 
سال نو می شود، زمین نفسی دوباره می کشد، برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند
پرنده های خسته بر می گردند و در این رویش سبز دوباره... من... تو... ما... کجا ایستاده ایم
سهم ما چیست؟ نقش ما چیست؟ پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟
امیدوارم اگر سال پیش به آرزوهاتون نرسیدید 
امسال هر چی خواستید رو به دست بیارید
سال جدید مبارک...
همتونو از ته قلبم دوست دارم
از ته ته قلبم❤
نابینای توامبه خط بریل میخوانمتشهرزاد قصه گوی هزار و یکشب شبهای تنهایی مندوباره میسرایمتبه خط عبری نانوشتهتا دوباره دوستت بدارمو فاتح لبهای تابستانیت بشومتا مست در آغوشت ایستاده جان بدهمو به نام نامی توهزاران غزلبدون قافیه ناسروده بماندتا شهرآغوشتدوباره تا سحر برای من باز بماند
سوزن دوزی شده هزار شاخه ی انجیرِ معابدت به نگاهِ ساده ای که هزار رنگِ شیرین دارد در ریشه ی یک رنگی. دستانم هنوز به گرمیِ دستانت نرسیده که در لا به لای شاخو برگِ دازِ معماریِ خانه ات گیر افتاده ام. کلامت به شیرینیِ یک لقمه چانگال است و کهن زبانت گواراست همچون یک پیاله دوغِ شتر از دستانِ خسته ی سالاری. در سپیدیِ تن پوشِ بلندت به سپیداری مانی که در بادهای موسمیِ شرق، زیر نورِ ماه دوچاپی می رقصد.بلوچ جان، هوای اینهمه زیبایی را داری؟ . #جوادقارایی .
بعضی وقتا که همه تلاشت برای بهبود شرایط به هیچ تبدیل میشه :
یه نفس عمیق بکش و دوباره ادامه بده .
بعضی وقتا که زمین و زمان کفرتو بالا میاره و دیگه خون به مغزت نمیرسه :
یه نفس عمیق بکش و دوباره ادامه بده .
بعضی وقتا که فکر میکنی برای هر کاری خیلی دیر شده :
یه نفس عمیق بکش و دوباره ادامه بده .
هر از چند گاهی باید دورتر وایستیم ، یه نفس عمیق بکشیم ، یه نگاه به کارمون بندازیم و ببینیم کجاش درسته و کجاش غلط .
ما چیزی جز انتخابامون نیستیم ، اگه از امروزمون د
در کنارِ همهء دغدغه هایِ زندگی
من دغدغهء دیگری دارم
بنام عِشق
حروفِ مقدسی که مجنونم میخوانند
و من به این جُنونِ پُرافتخار! دُچارم
در هر شبی که اشک همخوابه ام میشود
و هرروزی که با یادت راه می روم
می نشینم
بلند میشوم
صبحانه میخورم
لقمه دستت میدهم!
با من از دیوانگی حرف به میان نیار
که مجنون هم ،بیچاره مجنون!دوباره جُنون می یابَد
در هر سویی که من میتوانم وجود داشته باشم
شعری
برای توست
و سایه ای در روانم
و قدومی در این پُرسرو صداییِ اصوات که گُم ان
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
از ۲۵ یا ۲۶ بهمن که از خونه زدم بیرون و عازم خدمت اجباری سربازی شدم دیروز بعد از دو ماه دوباره پام به خونه باز شد و با اجازتون ایام عید رو تو زندان جزیره به سر بردم و این پست هم برای اینکه فروردین ماه بدون یادداشت نمونه نوشتم تا ببینم کی دوباره وقت بشه و از تجربیات خدمت اجباری بنویسم...
فعلا، شاد باشید
عزیزدلم ؛ سلام.
در دوریت توانا نیستم. باور کن این حرفم را. الان مدت زیادیست که چشمم به چشمانت نیفتاده و دستم در دستانت گره نخورده است. روز شماری می‌کنم برایِ آن لحظه که دوباره بیینمت و جلویِ هر کس که باشد، در آغوش بگیرمت. در دوریت همچون آدمی بی پناهم و سرگردان . همچون آدمی تنها در دلِ اقیانوسی بی انتها؛ خسته از تلاش و تکیه داده به گوشه‌ای از قایق چوبی‌اش. در خیالم نشسته‌ای و مثل همیشه می‌خندی. دلم برای نشستن در کنارت در گوشۀای از رواقِ دارالم
باید دوباره به خلق‌کردن برخیزم. باید دوباره راهی که در پیش رویم نیست را بسازم. ذرّه ذرّه با خون جان خویش و خشت خشت با استخوان خویش آنچه در پیش رویم نیست را بسازم، و آن قلعه‌ها برآورم و آن عمارتها بنا کنم.
باید دوباره خدایی کنم. باید دوباره ضعف، سستی، کبر، منم‌منم، قیاس، ستیز، کوچکی، کودکی و حماقت، همه را به پای عشق قربانی کنم. باید دوباره این اژدهای هزار سر را امشب، سرهاش تک به تک فرو اندازم و یک به یک در هر رگ و ریشه‌ی خدا تا سحر برخیزم.
امشب
 اجازه بده قضاوتت کنند. اجازه بده در موردت اشتباه فکر کنند بگذار پشت سرت حرف بزنند. آنها بر کرسی محکمه ای نشسته اند که جایگاه آنها نیست.
این را بدان که افکار آنها، مشکل تو نیست.
اما تو مهربان بمان. تو متعد به عشق ورزیدن هستی. مهم نیست آنها در موردت چه فکری می کنند و یا چه می گویند، تو بنده خوب خداوند بمان و پایت را بر جاده خطا مگذار. این را بدان طلا که پاک است، منتش به خاک است. تو هرگز به ارزش خودت و زیبایی و صفای باطنت شک مکن. وقتی خودت، خاطرت از خو
سلام.من حوریه ام.می نویسم برای دلم.برای خودم و فقط خودم و فقط خود خود خودم...
-تویی در من نهان است
کاش عشق را زبان سخن بود و کاش ادمی بلد بود شمع بودن را، پروانه بودن را..
کاش هر چیزی در زمان مناسب خودش رخ می داد و کاش حسین علیه الاف تحیه و سلام نگاه کند به قلبت که قلب من است که من و تو یک قلب داریم در دو بدن..
کاش خوب باشم که یعنی کاش تو خوب باشی
می خواهم بگنجانم در کلمات قصار وحدتم را با تویی که همیشه در قلبم که نه ، صاحب قلبم هستی و خواهی بود حتی اگر م
جوابم برای نتایجی که دیشب به دستم رسید اینه :خوب بود ولی عالی نبود .... اولش عصبی شدم....
عصبی بخاطر اینکه شاید نتونم بالینی کودک بخونم .... بعدش ناراحت شدم ....
واقعیت اینه بالینی مطمئنم روزانه یا نوبت دوم  قبول میشم....
ولی بالینی کودک مرا آرزوست ،البته شاید خدا بزنه پس کله ی یکی از دوستان بجای بهشتی  بزنه تبریز، حالا میگین چرا خودم نمیرم تبریز؟باید بگم که پدر عزیز بنده بجز تهران جای دیگه نمیزاره برم یا تهران یا آزاد همین جا.......بخدا من به پردیس خود
من [ فرهادم ]!دوباره آمده از دشت های دور،از کوه های سخت،از شهید شیرین،از نسل شور بخت... [ دستهایم ] میراث خور تاولهای آفتاب خورده،وامدار تیشه،پرچمدار عشق... من [ فرهادم ]!از انحنای پیچ جاده های زمان آمدم،آنجا که عشق کمر جاده را هم خم کرد... اما [ شیرین ]!دوباره طاقت شنیدن ضجه های مرا نداشت،نخواست دوباره بیاید!و من [ فرهاد بی شیرینم ]!شاید بمانم شاید بمیرم شاید...
قلم شهید چمران به حقیقت عالم وصل است.
احساس می‌کنی میفهمی که نگاشته‌های یک عارف را می خوانی که طعم حرفهایش را چشیده است.
مخصوصا که بعضی از نوشته ها موقعیت‌های خاص داشته است و این را میتوان از توضیحات کوتاه ابتدا متن‌ها فهمید که توسط گردآورنده یعنی مهدی چمران آورده شده است.این توضیح‌ها راهگشا است برای درک متن.
وقتی شهید چمران را مینگرم با خود میگویم اینها افسانه نیست، بوده اند، در همین خاک و در همین زمین زیسته‌اند. و چقدر آدمی دلش می خواهد
باران شلاق می‌زند بر شانه‌های عریانم 
پرستو ها لانه می‌کنند بر ترقوه‌هایم
میان سینه‌هایم گنجشکی آرام خفته ا‌ست
قسم می‌خورم که من از آنان درمانده‌ترم
گودی کمرم، که کم دارد حلقهٔ دستانت را
موی کوتاهم، که رمقی برای رقص با باد ندارد
چشمان بی‌قرارم، که هاله‌ای از غبار دلتنگی درشان موج می‌زند 
فوج قوها خیلی‌وقت است از ذهنم پر بسته
فریاد کلاغ‌ها اما مجال نمی‌دهد ذهن ناآرامم را
در این طوفان سهمگین، مرکز ثقل دردها منم
هرشب سر بر شانهٔ دیو
بنام خدا
اندر حکایت  آپدیت اندروید !! 
الان که این پست را می نویسم  مدت 6 ساعت است که گوشی  اندرویدی ام در حال آپدیت است !!!!!!
فقط درحال دانلود نرم افزار است و نه آپدیت به نسخه ی جدید اندروید !!
+
تا  الان 4 تا  آپدیت 800  مگابایتی دانلود شده ولی گویا نصب نشده و گوشی مدام ریستارت می شود و هربار اعلام می کند  که به دلیل قطعه شبکه ,  آپدیت ناتمام مانده است !! 
واقعا  اندروید  نفرت انگیزه . 
+
ویندوز  ام  آرزوست ! 
+
حالا هی از ریستارتهای مکرر  ویندوز 10  بن
کتاب صوتی زندگی خود را دوباره بیافرینید 
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کتاب صوتی زندگی خود را دوباره بیافرینید اثر جفری یانگ ...hasrace22.4kia.ir › info › کتاب-صوتی-زندگی-خود-را-دوباره-بیافری...۳۰ شهریور ۱۳۹۸ - زندگی خود را دوباره بیافرینید اثر جفری یانگ و ژانت کلوسکو / دانلود رایگان کتاب صوتی زندگی خود را دوباره بیافرینید اثر جفری یانگ و ژانت ...
کتاب صوتی زندگی خود را دوباره بیافرینید اثر جفری یانگ ...download-book-ketab2.blog.ir › کتاب-صوتی-زندگی-خود-را-دوبا
باید عروسک یا ماشین برای همدیگر هدیه یگیریم .شاید یاد بگیریم وسایل بازی عروسک و ماشین هستند نه قلب آدم هایی که پر از عشق و آرزوست .شاید کمتر با احساسات یکدیگر بازی کنیم وآرزو هایی که در قلب یک فرد است را نابود کنیم .یادمان باشد انسان عروسک و ماشین نیست که هرموقع کارمان با آنها تمام شد کنار بگذاریم .قلب انسان با ارزش است ،کاری نکنیم که بشکند چون دیگه قلب سابق نمیشه.مراقب قلب انسان ها باشیم ،قلب انسان وسیله ای برای بازی کردن نیست ... .#امیر_راد #ami
#جاودانه
میرقصی چه عاشقانههمچون شکوفه‌های بهاریبرسطح برکه دلمبا تو بهار همیشه نامش اردی بهشت است!
خسته از تنهایی ها،درخوابمتکثیر می شوی هرشبببین چگونهبا نوازشت گیسوانت شاعرت می شوم!
هر بهار،از آسمان دستانت باران عشق می ریزدچین های دامنتمسیر کوچ پرستوهاصدایتطعنه می زند به نغمه خوانی های پرندگان صحراببین!ببین مرا کهبا خیالت اینگونه عشق را تفسیر می کنم.
آری،وقتی که با خیالت اینگونه زندگی را در من زنده می کنیاگر کنارم بودی،چه خوشبخت بود ب
صبح 26 نوامبر با Lene Marlin.
امروز همه چیز بوی نروژ رو میده. دریا شبیه دریای شمال (Northern Sea) شده و انگار یه چیزی ته قلبم میگه که دوباره به اروپا برمیگردم.
کریسمس نزدیکه و من آرزو میکنم کاش میتونستم دوباره اونجا بودم و از تک تک لحظاتی که برام مقدس بودن، لذت میبردم.
روزی دوباره به آلمان و نروژ و اسکاتلند برمیگردم و به تمام اون آرامش و رویاهای کودکانه ام که دنبالش هستم میرسم. 
دوباره انتظار
مردنم
تولدی دوباره نیست
این سرآغاز اما
مرا خواهد کُشت.
عدالت را بیاور.
و قاضی شو.
با هزار بار مُردن 
من دوباره زنده ام!
****
اگر قرمز نبودم
صورتی می شدم. 
تا نگویند که از عشق و جنون
نیلی شد!
****
تکه های وجودم 
در زیر پای توست.
امروز ظرفی آورده ام
تا تکه های وجودم را جمع کنم. 
گام که برداری
در پسِ گام هایت
غباری بر می خیزد
آن غبار
غرور سوخته ی من است!
****
اگر بیایی
چشم هایت را برایت آذین خواهم بست. 
با اشک هایم 
شهر دلت را خواهم شُست. 
پلک ه
+ وابستگی یا علاقه، کدام حس نسبت به من داری؟
- من به کاکتوس اتاقم علاقه دارم و به لیوان قهوه ام. اما می توانم به جز آنها زندگی کنم یعنی وابسته نیستم.
+ بدون من چی؟
- شما را هیچوقت نداشتم که حس نبودنت را درک کنم.
+ و داشتنم؟!
- داشتنت یک آرزوست نه وابستگی. اگر بهت نرسم میگم به آرزوم نرسیدم ولی اگر وابسته ات باشم اون موقع میگم به زندگی نرسیدم.
+ خوب، تکلیف چیه؟
- مگه منتظری؟!
+ نباشم؟!
- نمی دانستم!
+ بعضی انتظارها بی حس اند. با اینکه طرف منتظره ولی اگه چیز
به نام آنکه به ما گفتن آموخت
نیامده بود که برای همیشه بماند
آمده بود تا فرصتی دوباره بدهد
آنقدر زود گذشت که ندانستیم تمام شدنش را
کاش دوباره بیاید و باز به یادمان بیاورد حال بینوایان را، روزگار فقرا را و حال گرسنگان را.
کاش باز هم بیاید....
دوباره شبو مینویسم به یاد تو تویی که دور گشته ای ز من دوباره چهار صبحخواب نمی رود به چشم خسته م قلم به دستنشسته ام کنج خاطرهطنین آن صدای عاشقانه ات نوازشی به گوش من می کند، عبور میکنم فرو می روم به عمق یک خیال خیال دیدن دوباره ی دویدنت خیال بارانفرار میکنمدور میشوم ازین جهان پر سراب پناه میبرم به قرص خواب یا که جرعه ای شراب فرار میکنم به آسمان آبی قلم مینویسم از دلم ولی نمانده طاقتم، نمیکشمباز افتادم از نفس می نویسد این قلم خودش نشسته
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر می کردند به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آوردند به مادرم که در آینه زندگی می کرد و شکل پیری من بود و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد می آیم می آیم می آیم با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک با چشمهایم : تجربه های غلیظ ت
«کبریت زدم، تو برای این روشنی محدود گریستی»
همینه، تهش همینه، زورمون را می‌زنیم شاید بشه اصطکاک بین گوگرد سر چوب کبریت و جعبه کبریت به حد کافی برسه و بشه که یه روشنی کوچک تو دل تاریکی درست کنی، که بشه امیدت برای روشن و درخشان شدن همه جا اما نمیشه چوب کبریت تموم میشه و دوباره و دوباره و دوباره...
یه روزی یا نور همه جا را میگیره یا کبریت‌هات تموم میشه.
صفحه 
51
توسفیستها: آیا خون تو کمتر قرمز است ؟
( توسفیست ها متخصصان—رابی های-- تفسیر تلمود از فرانسه و آلمان در قرون وسطی
بودند م.)
توسفیستها
نوآوری ها [کارهای] حکما و مکمل تفسیر
راشی درباره تلمود که توسط پژوهشگران فرانسوی و آلمانی که به آنها "بعلی
هاتوسفوت " گفته می شود  تدوین شده
است. بسیاری از  توسفیستها دانشجویان راشی
و نوادگان دانشجویان او بودند. تفسیرهای توسفیستها به بخشی سنتی از تلمود تبدیل شد
.آن بر حاشیه بیرونی صفحه چاپ شده است . و خوان
اهل تهرانم  روزگارم سرد استتکه نان جوی دوسر دارم 
یک اتم هوش
و جنازه ی یک ذوقمادری دارم توو مایه ی کاکتوس دوستانی گربه صفت و خدایی که از من فرار کرد
(با اجازه ی سهراب سپهری)
اوضاع خیلی هم بد نیست .
فقط "دیگه کسی دلمو نمی بره "
فریدون فروغی
نیازمند همکاری کسی هستم که من را از این عصر یخبندان نجات بده .
کسی که دلمو ببره
فرقی نداره با چی
فرغون 
گاری
وانت
توی جیب ...
⚫فقط انسان باشه آدم و حواش مهم نیست ...

روح وحشی
+ دیوونه
++
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد
خوب..من برگشتم ..امدم که شاید صداهای درون مغزم را خفه کنم تکه تکه به قلم بیاورم و حلقه حلقه زنجیر های اسارتم از خودم را بشکافم..اگر بتوانم البته...که بعید میدانم ...قبل تر ها که در دفتر می نوشتم همه ی نوشته هایم را میسوزاندم...آن هم با کبریت..میخواستم بوی گوگردش ریه هایم را بخراشد و چوب کبریت گر گرفته با تنها چشم اتشینش حرص و هراسش را با سوزاندن ناخن هایم بیرون بریزد....
آمده ام بگویم باز هم آن کار را تکرار کردم:/دوباره دوباره و دوباره...به خودم آمدم
خواب
این مخلوق عجیب و مسحور کننده...
این بیان رازگونه‌ی ناخودآگاه
این زبان از یاد رفته....
این موجودی که به هر شکل به آن نگاه کنی معنی درستی می‌دهد! چه در یک صف از خواب‌های پی در پی، چه بعنوان یک موجود یگانه..
 
بیداری کدام است؟
چیزی که در خواب می‌بینیم یا خوابی که در روزمره دچارش هستیم؟
به راستی کدام گزینه انتخاب من است؟
به راستی من کیست؟؟
راست چیست؟
 
نهایت سعیم را می‌کنم تا در تائو متمرکز بمانم
اما تائو، سعی نکردن است!
نیک‌بختی، نداشتن آرزو
این دو شبه دارم همش خوابه گریه و زاری و مرگ‌ و میر می‌بینم:((
یعنی چی عاخه؟ دیشب خواب دیدم بابابزرگم دوباره فوت کرده و همه دارند گریه میکنن.
حسابی گیج بودم..دوباره قیافه‌ی عمه رو با اون حاله زار دیدم...
اما ایندفعه ما خونه‌ی باباحاجی اینا بودیم..
حس بدیع . دلم نمیخواد برای کسی اتفاقی بیوفته
شب قبل‌ترشم خوابه خوبی ندیدم.. انگار دوباره حاج قاسم شهید شده بود..
همه داشتند گریه میکردند.
دو-سه روز مونده به سال تحویل..
این خوابا منو می‌ترسونه.
دوباره آخر هفته شده بود. کنار بزرگراه خروجی شهر
منتظر مینی بوس عمو سیروس بودم تا به ولایتمان باز گردم. هوای شهر کثیف بود. سر و
صدای ناشی از رفت و آمد بی حد و مرز و بوق ماشین ها کلافه ام کرده بود. بعضی از
اتوبوس های خط واحد یا خاورها، چنان دودی داشتند که برای مدتی امانم را می بریدند.
البته مینی بوس عمو سیروس هم دست کمی از آن ها
نداشت. هم سر و صدا و تکان هایش زیاد بود، هم دود زیادی به هوا می کرد و هم صندلی
ها و روکش های خیلی کثیفی داشت. یادم است وقتی بر
«هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی.خدایا! به هر که و هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی.عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی.هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه‌ی امیدی و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را بر هم زدی و در طوفان‌های وحشت‌زای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ‌وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم.تو این چنین
سلام نباتِ عزیز :)
الان که برایت می نویسم، در اوایل نوجوانی ات، به سر می بری، دقیقا نمیدانم، شاید درگیر حفظ کردن نقشه ی جغرافیا، یا تاریخ سفر ناصر الدین شاه باشی، حتما با خودت میگویی، خواندن این ها، به چه دردم میخورد!؟ راستش من هم هنوز نفهمیدم به چه درد میخورد! :)
راستی تا یادم نرفته خودم را معرفی کنم، من نباتم! از آینده برایت می نویسم! تو مرا به یاد نمی آوری،به تو حق میدهم،آخر راستش هیچ شباهتی به هم نداریم! اما آخرش که چی! بالاخره که همدیگر را پی
میچرخم ، میچرخم ، میچرخم ، لبخند میزنم و میرقصم ، باد موهامو پریشان میکنه و  مثل کودکی خندان و با شوق موهایم را دست باد میسپارم ...
کم کم دارن میان، منتظرشون بودم ، با رقص به استقبالشون میرم ، مودب و متشخص قدم بر میدارن و دعوتشان میکنم به رقص ، از میان جمع دستشو میاره جلو ، دو به شک میشم ، دستهاشو بگیرم یا همه چیز را رها کنم و برم ، مامان با یه سینی تزیین شده که روش اسپند دود کرده سَر میرسه و دور سَرم اسپند دود میکنه ، دستشو میگیرم ، شلخته است و نا
به نام خدا
عرض سلام و ادب احترام و لحظتون بخیر.
کمتر از 12 ساعت دیگه مسابقه والیبال داریم. یکم نگرانم سر اینکه با قوی ترین تیم این مسابقات در مسابقه اول بازی داریم. ولی اینو میدونم اگه با قوی تر از خودت بازی کنی یا کار کنی، قطعا قوی میشی! امیدوارم مسابقه خیلی خوبی بشه و چالش عجیبی برای تیم مقابل ایجاد کنیم. امیدوارم همه بازیکنامون توی مناطق یک و پنج و شش خوب دریافت کنن و هم خوب سرویس بزننن.
+ امتحانات تموم شدن :))) آزادی خیلی خوبه :) از همه دوستانی ک
میخندید.کنار جسم غرق در خون او دراز کشیده بود و میخندیدبه دست های لرزونش نگاه کردباید نگاه میکرد.ذهنش متلاشی شده بود و جوابی نداشتاین همان دیوانگی بود!؟هنوز نفس میکشیدقفسه سینه اش تکان میخوردناله میکردخندید!چاقو را برداشت و دوباره درسینه اش فرو کرددوباره و دوباره و دوباره.گریه کرد.گریه کرد و ضجه زدنگاه کرد اما نباید میکردچشماش بازه اما باید ببندتشونچاقو رو داخل چشماش فرو کرد.کور شد.دیگه چشم های سبزش پیدا نبودندهمش خون بوداز رنگ قرمز متنف
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار
خوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست
دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها